جشن رمضان
با سلام دیشب شب تولد عمو تپل بود و رفتیم خونشون - ما کیک خوردیم ولی بنیامین دستاشو خورد آخر شب هم رفتیم جشن رمضان - و شام مهمون عمو ایمان بودیم بنیامین رفتنی خواب بود ولی برگشتنی بیدار بود و انقدر ناز و خوراکی توی بغل من نشسته بود که هر عابری که رد میشد یا قربون صدقه اش میرفت یا دست دراز میکرد دستشو و یا لپشو میگرفت گاهی اوقات که ما اصلا حواسمون به کار دیگری بود و متوجه میشدیم آقا مشغول بازی کردن با کس دیگری است . آقای شیرینی فروش اونجا هم بهش یه دونه بامیه داد که بخوره - گفت بزار شیرینی اش بیشتر بشه ...